کد مطلب:211428 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

شرافت انسان بر حیوانات
فرمود ای مفضل خداوند عالم انسان را بر سایر حیوانات برتری داده و به شرافتی مخصوص گردانیده - آن شرافت نه تنها به عقل و علم است بلكه در صورت ظاهر هم بین انسان و حیوان تفاوت فاحشی هست مثلا انسان را راست آفریده كه می تواند بایستد و كارهای خود را با دست انجام دهد می تواند بنشیند و با اعضاء و جوارح خود حوائجش را برطرف نماید - اگر به روش چهارپایان بود یا به رو درافتاده بود مانند خزندگان هیچ یك از اعمال را نمی توانست شخصا مبادرت و مباشرت نماید.

فرمود ای مفضل خداوند عالم به این انسان حواسی داده است كه در خلقت خود با آن حواس حوائج خود را برآورد و ادراكی داده است با حواس باطنی كه شرافت انسان نسبت به سایر حیوانات به آن حواس باطن آنهاست - دقت كن ببین دیده ها را در سر قرار داده مانند چراغی كه بالای مناره قرار دهند چراغهای فروزان و روشن تا همه اشیاء را ببیند و مطالعه نماید و بر همه چیز تسلط داشته باشد.

اگر این چشم در محل دست یا پا بود آفت و آسیب زیاد به او می رسید و بر اعضاء بالاتر هم احاطه نداشت و مانند دست و پا كه محل آسیب است و اكثر با تصادف و برخورد به چیزهای دیگر زجر می كشد و آن را مانند شكم قرار نداد كه دشوار گردد دیدن و استفاده از آن و چون هیچ كجا مناسب تر از سر نبود خداوند چشم ها را در پیش روی سر قرار داد تا رو به جلو و كمال پیش رود نه به عقب برگردد.

فرمود ای مفضل خداوند سر را صومعه حواس پنجگانه قرار داد كه محسوسات كه منحصر در این پنج حس است با این حواس درك شود و هیچ چیز از او فوت نگردد - پس چشم را آفرید كه رنگها را دریابد اگر دیده نمی بود رنگها را احساس نمی كرد و خلقت رنگها بی فایده بود با چشم الوان و صور را می توان دید و از هم اشیاء را تشخیص داد و جدا نمود.

گوش را آفرید تا درك اصوات و الحان نماید اگر صدا می بود و گوش نمی بود كه بشنود لازم بود كه صداها بی جهت خلق شده باشد - و همچنین سایر حواس - اگر محسوسات بودند و حواس نبود كه آنها را دریابد معلوم می شد خلقت محسوسات بی جهت بود اگر زنده می بود و صاحب رنگ كه باید دیده شود نبود باز عبث می شد و اگر گوش بود و شنیده نمی شد یا چشم بود و نمی دید باز همان حال را داشت - از این جهت خداوند عالم برای هر حاسه محسوسی



[ صفحه 290]



و برای هر محسوسی حاسه ی قرار داد تا ارتباط انسان با عالم خارج محفوظ بماند و در هر حسی اموری چند مقرر فرمود كه رابطه ی بین حاسه و محسوس باشد كه احساس بدون آنها حاصل نمی شود چنانچه روشنی هوا را برای دیدن آفریده كه اگر نور و روشنی در خارج نباشد چشم نمی بیند و فشار هوا را برای شنیدن كه اگر فشار و جریان در هوا نباشد گوش نمی شنود و این لطایف دقیقه از عنایات الهی است كه حكیم و قادر و توانا و داناست.

فرمود ای مفضل تو یك كور را در نظر بگیر ببین چه عواملی رخ داده كه او نابینا شده است البته خللی به او رسیده كه آن عضو از كار افتاده پیش روی خود را نمی بیند و میان رنگها فرق نمی گذارد و صورت نیك و بد را تمیز نمی دهد و اگر در پرتگاهی قرار گیرد تمیز نمی دهد - و اگر دشمنی به روی او شمشیر بكشد امتناع نمی نماید و هیچ صنعتی از او صادر نمی شود كور در نوشتن و صنایع دستی عاجز است فقط تندی فهم او تا حدی از این مخاطره جلوگیری می كند وگرنه چون سنگی بی خاصیت خواهد بود.

همین طور كسی كه سامعه و حس شنوائی ندارد بسیاری از امور زندگی او مختل می گردد چه از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دلربا و الحان روح افزا محروم است - مردم در سخن گفتن با او سخت در زحمت می افتند و دلتنگ می شوند او خودش هم از اخبار مردم و حوادث وقایع روز چیزی نمی شنود بلكه مانند غایبان یا مردگان و بی عقلان و چهارپایان است هر ضرری كه متوجه حیوان است به او هم می رسد.

پس انسان است كه به حكمت خدای عالم با حواس ظاهری و باطنی خود به همه چیز می رسد و از همه نعم الهی بهره مند می گردد.

مفضل گفت پرسیدم پس چرا برخی از مردم بعضی از جوارح آنها مفقود می باشد و باز اختلالی در آنها به هم می رسد امام (ع) فرمود این برای تأدیب و موعظه است برای كسانی كه مبتلا می شوند چنانچه پادشاهان تأدیب می كنند مردم را تا اعمال قبیحه را ترك كنند و دیگران نیز از احوال آنها عبرت و سرمشق گیرند و اگر مرتكبین خطا و لغزش توبه كنند و بازگشت به خدا نمایند و شكر نعمت حق به جای آرند خداوند پس از مردن آنها آن قدر ثواب به آنها عنایت می فرماید كه ثواب های این جهان را حقیر و ناچیز می شمارند و این ابتلائات را راحت می گیرند و اگر بنا شود در آن روز آنها را مخیر كنند بین برگشتن به دنیا



[ صفحه 291]



یا ماندن در آخرت حاضر می شوند به دنیا برگردند و مبتلا به مصائبی گردند تا ثواب و رحمت حق شامل آنها شود.